سایت نقطه ویرگول امکان دانلود رمان تمنای وجودم را برای شما عزیزان فراهم نموده است.
مشخصات رمان به شرح زیر است:
مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز اول مستانه سوتی های زیادی جلوی او داده است. تا اینکه شیرین به دلیل حاملگی دیگر به شرکت نمی آید و مستانه به تنهایی باید در این شرکت کار کند. او می فهمد که شیوا دوستش و دختر خاله امیر عاشق دوست امیر،نیما که او هم در این شرکت کار میکند است و شیوا را هم به شرکت می آورد……
نگاهی به میز انداختم. اینجا میز کاره یا سمساری؟
امیر در حالی که اخمهاش تو هم بود گفت:
-به هر حال ممنونم که قبول کردید.
آره جون خودت از اخمهات معلومه که چقدر ممنونی..
امیر:
-در ضمن این چند روز رو که زحمت منشی بودن رو میکشید،حقوق دریافت میکنید.
بابا،دست و دلباز!
-پس لطف کنید و حقوق دیگری رو که مربوط به تمیز کاری اینجا میشه رو هم در نظر بگیرید.
و با دست به میز اشاره کردم.
امیر نگاهی به میز کرد و گفت:
-شما لازم نیست به چیزی دست بزنید.همین که پاسخ تلفنها رو بدید کافیه.
-پس یادتون باشه، شما گفتید فقط به تلفنها پاسخ میدم و بس.
-لطف میکنید.
اون که خودم میدونم لطف میکنم. تو خواب هم نمیدیدی یه لیسانسه جواب تلفن های شرکتت رو بده.
با حرص رو صندلی نشستم امیر هم بدون هیچ حرفی به اتاقش رفت.
دست به سینه به صفحه مانیتور چشم دوخته بودم که در شرکت باز شد و نیما اومد تو.
با تعجب یه نگاه به من کرد و گفت: سلام خانوم صداقت اینجا چکار میکنید؟
-سلام یه چند روزی قرار جور منشی شرکت رو بکشم.
-مگه خانوم سرحدی تشریف نمیارن؟
-اینطور به بنده گفتن.
آستینم رو زدم بالا و بقیه ش رو رو دستم نوشتم. هنوز کارم با این تلفن تموم نشده بود که اون خط روشن شد. خدا رو شکر اون خانوم رضایت داد و قطع کرد. گوشی رو برداشتم باز با امیر کار داشتن. نه آقا کلی مهمه برای خودش!
بلند شدم و رفتم طرف اتاق امیر، اما هنوز پام نرسیده بود به دم اتاقش که دوباره تلفن زنگ زد.
یعنی قاطی کرده بودما. من نمیدونم حالا چرا این همه این تلفنها زنگ میزد. بی خود نبود این سرحدی اعصاب نداشت. این تلفن هم که همینطور رو سر خودش میکوبید.
سریع در رو باز کردم و گفتم:
-تلفن، تلفن!
بعد دو یدم طرف میزم و تلفن رو پاسخ دادم. دوباره احتیاج به نوشتن بود. دیگه واقعا کلافه شده بودم.
حالا چکار کنم با بی ورقی؟
یهو چشمم به کف زمین خورد. سرامیک سفید. جان، جون میده واسه نوشتن.
صندلیم رو عقب کشیدم و ولو شدم رو زمین و با مداد چشمم تمامی موارد رو نوشتم. یه چند باری هم مجبور شدم مدادم رو تراش کنم. خلاصه بعد از کلی نوشتن طرف رضایت داد.
دانلود رمان دختری از تبار سختی
رمان طغیان تاریکی (جلد دوم خیزش تاریکی) | ES_SHiMA نویسنده ویژه انجمن نقطه ویرگول