تیم نقطه ویرگول امکان دانلود رمان ژیکان را برای شما عزیزان فراهم نموده است.
مشخصات رمان به شرح زیر است:
او خواهان آزادیست، آزادي در خندیدن، دویدن، زیر لب آهنگ خواندن و حتی لباس روشن پوشیدن! او حبس
شده در افکار پوسیدهی مردمیست که بلند خندیدن را جرم می دانند. چارهای جز به به دست آوردن آزادی
ندارد. با عجز به هر ریسمانی چنگ می زند و سرانجام همان ریسمان او را به دار می آویزد!
حاج بابا به سمت مبل قدم برمیداره، دستی به ریشهای سفیدش میکشه و روی مبل میشینه.
مامان کارد دسته زرد رو به سمت حاج بابا میگیره و میگه:
-صنم یادش اومد که امروز تولدته، حالا اول شمعها رو فوت کن و بعد با این کارد کیک رو برش بده.
نگاه حاج بابا بین کارد، من و کیک درحال چرخشه و بعد با عصبانیت میگه:
-از کی تا حالا آبروی من اینقدر برات بیارزش شده خانوم؟
مامان محکم روی گونهاش میزنه و میگه:
-این چه حرفیه حاجی.
صبا به سمتم قدم برمیداره و با دستهای سردش، دستهام رو میگیره.
انگشت اشارهی حاج بابا بالا میاد و روی من میشینه و با اخم میگه:
-با این کارت آبروی من رو بردی بچه.
انگشت اشارهاش رو میچرخونه و روی مامان ثابت میکنه و میگه:
-از تو انتظار نداشتم خانوم، از عهده یه نیم الف بچه برنمیای؟
کاردی که به دست مامان بود روی زمین میفته. عرق سردی روی کمرم میشینه و پرده اشکی روی چشمهام کشیده میشه.
دست صبا رو محکم توی دستم فشار میدم و بعد با صدای لرزونی میگم:
-چهکار اشتباهی کردم که باعث شده آبروتون بره؟
برای اولین بار، حاج بابا رو تا این حد عصبانی میدیدم و از ترس خون توی رگهام بسته بود.
دست حاج بابا به سمت کیک میره و بعد اون رو بلند میکنه و محکم روی زمین میکوبه. صدای جیغ آروم صبا با صدای «هین» مامان ادغام میشه و پرده گوشم رو به لرزه در میاره.
حاج بابا قدمی به سمتم برمیداره و من با چشمهایی که نزدیک بود از حدقه بیرون بیان، دست صبا رو رها میکنم و قدمی به عقب بر میدارم.
صبا سریع خودش رو به مامان میرسونه و حاج بابا همچنان به من نزدیک میشه. توی دلم نجوا میکنم:
-خدایا خودت کمک کن!
جلوی پاهام روی دوزانو میشینه و هنذفریها رو به سمتم میگیره:
-وقتی که شروع کردم اینا رو بزار توی گوشهات و فقط به آهنگ گوش بده.
متعجب به هندزفری توی دستش نگاه میکنم، دست آزادش رو به داخل موهای مشکیش میکشه و بعد گوشی و هندزفری رو روی پاهام میزاره.
-بهم اعتماد کن.
با کنار رفتن پرده، چشمم به پرستار میخوره. قدمی به جلو برمیداره و بعد پرده رو میکشه.
از پشت پرده کفشهای مامانم رو میبینم که درحال قدم زدنه و مطمئنم مثل همیشه درحال ذکر گفتنه.
-کاری که بهت گفتم رو انجام بده.
نگاه پرستار روی من و گوشی که روی پاهام بود زوم میشه. با خجالت گوشه لبم رو گاز میگیرم. پرستار متوجه موضوع میشه و روبهروم میایسته.
چادرم رو از روی سرم برمیداره و روی شونههام میزاره. قبل از گذاشتن هنذفری داخل گوشم با چشمهای عسلی رنگش توی چشمهام نگاه میکنه و میگه:
-فقط به آهنگ گوش بده و چشمهات رو ببند.
پلکهاش رو به نشونه اطمینان روی هم میزاره و بعد باز میکنه. زبونم رو روی لبم میکشم و میگم:
-باشه!
😍💙وووییییی
اوخی عزیزم:) تبریک میگم♡
رمانت رو دوست داشتم به عنوان یک خواننده نقطههای اوجش قشنگ بودن:)
زیباست😍
دیگر نیازی به جستجوی کار نیست. کار اینترنتی. Telegram – @Cryptaxbot