دختر نوزده سالهای تنها؛ دختری که پدرش روش شرط بندی میکنه و توسط اون به یه غریبه فروخته میشه. مادرش رو از دست داده و هیچ پناهی نداره...
دختری که توسط ناپدری و برادرش همیشه مورد آزار و اذیت و زورگویی قرار گرفته، یه روز تو رستورانی که کار میکنه مرد خوشتیپ و ثروتمندی میبینه. طی یه سری اتفاقات، اون مرد افسون رو به دختر خوندگی میپذیره و…
من باعث دردسر بودم! این چیزی بود که زیاد از اطرافیانم میشنیدم یا حداقل توی نگاهشون که اینطور بود. اما در برابر یک نفر همیشهی خدا خجالتزده یا دست و پا چلفتی ظاهر میشدم! هرچقدر هم که سعی کنم بروزش ندم، ولی واقعاً درونم تب میکرد و به ولوله میافتاد. کاش همهی دوست داشتنها به همین حس و حالها ختم میشد…
همه چیز برای من یک بازی بود؛ یک بازی تلخ و اجباری! اصلاً نمیدونستم با این بازی چی به سر خودم و اون بیچاره میاد، فقط برام آبروی بابام مهم بود؛ اما اون بیچاره تقصیری نداشت. مجبور بودم در برابر نگاههای سرد و پرسشگرانش فقط سرم رو بندازم پایین و سهم اون فقط سکوت بود، سکوت!
دختری با استفاده از زیبایی و شیطنت های دخترانه اش دل پسران پولدار را به دست می آورد. او پس از دلربایی از پسران پولدار شروع به گرفتن ثروت و اموالشان میکند اما اتفاقات عجیب و غیرقابل پیش بینی رقم میخورد او و سه نفر از دوستانش که به این کار مشغول اند همه چیز را از دست داده و قدم در راه بدی میگذارند…
پانته آ که عاشق کیارشه اما کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونهی اونها میذاره ولی طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو به عقد خودش در بیاره و…
دوتا دخترن که شـــر و شــیطــون و از قضا پــلــیس این دو نفر قراره با دوتا سرگرده جیگر طــلا برن ماموریت حالا تو این ماموریت کلی میزنن تو سر و کله هم ولی تو این بین عشق ذره ذره تو وجودشون نفوذ میکنه اما دست سرنوشت میزنه و نگار و آریا...
نادیا که البته نانادی صداش میکنن همه، خدای تقلبه. کل چهار سال دبیرستان رو با تقلب به انتها رسونده انقدر حرفه ای که تا به حال سابقه تقلب گرفتنه ازش رو هیچ بنی بشری به چشم ندیده اما از بد روزگار بالاخره دستش برا یه نفر رو میشه و این سراغاز یه تنفر عمیق و شاید در انتها…
بهار راد ۲۱ساله لیسانه معماری بر حسب عمل انجام شده مجبور به ازدواج زوری(البته زوری زوری هم نه) با نوه ی دوست پدر بزرگش می شه اما چون پسره پول داره تصمیم کبری می گیره که اول خوب پسره(پرهام)بچاپه و بعد…