دختری با تعصبات سخت خانواده که هیچ وقت روی خوب زندگی رو ندید. کسی که خانواده و حامی نداشت. اما پس از مدت ها عاشق شد ولی...
لیلی دختریه که مریضی کلیوی داره. اون با یه زوج پیر زندگی میکنه. مانی، نوهی اونا، عاشقش میشه. خلاصه قول و قرارشون رو میذارن و مانی میره شیراز درس بخونه. وقتی مانی شیرازه نوهی دیگهی اون خانواده از فرانسه برمیگرده و از لیلی خواستگاری میکنه. لیلی به دلایلی مجبور به قبول کردن خواستگاری میشه و...
یه روزي چهار تا دختر که توي یک یتیم خونه قدیمی زندگی می کنند؛ متوجه می شن که داره اتفاقات عجیبی واسشون می افته. اونا تنها کسانی بودن که شاهد این اتفاق ها بودند. تا این که یک روز، دو تا برادر دوقلو به بهانه ي بازدید و تحقیق درباره ي یتیم خونه وارد اون جا می شن و به جمع دخترا می پیوندن. بلاهایی سرشون میاد که حتی فکرشم نمیتونید بکنید!
و من انتخاب کردم که جز تو برای کسی ننویسم. اگر این را به نشان دوست داشتن باور نداری؛ چه میتوانم بگویم؟ که تو مرا جانی...
دخترک دستان خسته و بی رمقش را به سوی ویالون کشاند. انگشتان نحیفاش با میلی وافر در پی نواختن بودند! ارشه را همچون تیغ تیز زندگی بر تن زخمی ویالون نواخت؛ آوایی تلخ از همدردی آن دو برخاست. آوایی از آرزوهای محال دخترک، از زندگی برباد رفتهاش، از عشق جانسوزاش... حکایت لیلی هنوز باقیست!